تابستان 94
سلام عزیزترینم
از 12 تیر نتونستم برات بنویسم. امروز روز آخر تابستون می خوام هر چی یادمه از این تابستون برات بنویسم.
تیر ماه خاله معصومه و آنا جون ایران بودند و تو با آنا کلی بازی کردی. دو تاتون کلاس اسکیت به صورت فشرده در 10 روز رفتید. الان کلی تو اسکیت پیشرفت کردی. قربونه پسر نازم بشم. با هم افتتاحيه دلفيناريوم برج ميلاد هم رفتيم كه فرداش عكسمون تو عصرايران چاپ شده بود. شهربازي سمرقند هم رفتيم كه عكس مي زارم.
مردادماه دوستمون (آقا فرهاد و خانواده) از سوئد آمدند و با هم یک روز دریاچه چیتگر رفتیم. 7 مرداد هم رامسر رفتیم خیلی خوش گذشت فقط متاسفانه قبل از حرکت به سمت رامسر تب کردی و در طول مسافرت هم زمانی تبت بالا می رفت بی حال می شدی ولی در بقیه مواقع بهت کلی خوش گذشت. هنوز هم می گی بریم شمال و دریا. اول که دریا رفتیم می ترسیدی تو آب بری ولی روز آخر بچه ها رو نگاه کردی سرشون رو تو آب می کنن تو هم تو آب رفتی. روز آخر منم اومدم تو آب خیلی خوب بود.
8 شهریور تولد سما (دختر دخترعمه من) دعوت بودیم که من کلی ذوق کردم که می ریم بهت خوش می گذره ولی رفتیم چسبیدی بهم تکون نمی خوردی ولی آخراش یکم بازی کردی بعد می گفتی کی دوباره میاییم.
12 شهریور کیدزلند خیابان دادمان رفتیم خیلی فضای خوبی برای بچه ها داره حدود 2 ساعت اونجا موندیم و ناهار خوردیم و بازی کردی. عکس می زارم.
یکی از عزیزان دوستان قدیمی خانم علویان 15 شهریور فوت کرد خیلی همیشه به من سفارش می کرد که بچه دار شم. ایشون خیلی برام عزیز بودند و دختراش دوستان صمیمی من هستند. خدا رحمتش کنه.
18 شهریور خونه گل آرا جون دعوت بودیم مهمونی ناهار عمه ها و ژن عمو هات بودن. صبا هم بود که باهم بازی کردید و با اسباب بازی های ماهان عزیر هم بازی می کردین. ماهان الان 5 ماهشه ولی تو خیلی دوستش داری و هی دستاشو بوس می کنی.
25 شهریور خونه ثمینه جون ناهار و سفره امام زمان دعوت بودیم ولی متاسفانه صبا نبود چون می خواستن مهمونی برن رفته بود مهدکودک و با عمه اشرف نیومده بود. زمانی که با هم می ریم خیلی برخوردات خوبه و بازی می کنی و اذیت نمی کنی یک جورایی خیلی منطقی می شی. قربونت برم.
26 شهریور خونه مادرشوهر گل آرای عزیز ولیمه بدنیا اومدن ماهان و سارا (دخترعمو ماهان) دعوت بودیم. بعد هم عمه ها و زن عمو می خواستن خونه دختذخاله بابا دوره قرآن دارن برن و با اصرار ما رو هم بردن. کلی همه از رفتار تو تعریف کردن چون فقط با اسباب بازی هات بازی کردی و ما هم قرآن خوندیم. بعد اشرف خانم گفت شیطونی کورش مال باباشه مال خودش نیست.
27 شهریور با ثمینه جون و عمه اشرف و گل آرا جون اینا به دربند رفتیم. من که مدت زیادی بود دربند نرفته بودم فکر نمی کردم اینقدر شلوغ باشه خیلی قبل تر از میدون دربند ماشین گذاشتیم و با گل آرا اینا با اون فسقلشون پیاده بالا رفتیم بارون شدید گرفت حدود یک ساعت و ربع طول کشید تا به رستوران کوهپایه برسیم خداییش خیلی پشیمون شده بودم تو هم خیس شده بودی لباستو عوض کردم. ناهار خوردیم بعد آقایون تا ماشین ها پیاده اومدن ما خانم ها هم با تو و ماهان با ماشین ثمینه جون پایین اومدیم. تو راه برگشت هم تگرگ و بارون شدید می اومد در عوض هوا خیلی خنک شد. رو هم رفته خوب بود اما به ترافیک و خیس شدنش نمی ارزید.
کلا بیرون رفتن و رفتن خونه دیگران رو خیلی دوست داری و هر وقت می خواهیم برگردیم خونه می گی چند ساعت دیگه بمونیم.
خوشبختانه مهدکودک همچنان با علاقه می ری و مربی جدید رو هم دوست داری. شادی جون هم تو رو خیلی دوست داره.