آخرین روزهای بهار 93
سلام گل پسرم
عزیزم هر روز صبح با بابا میری به مهدکودک و من بعدازظهر ساعت 2 تا 2:30 می آرمت. بعضی روزها خسته ای می خوابی ولی بعضی روزها هم بازی می کنی. من که شدید به دنبال کارم صبح ها مشغول فرستادن رزومه به شرکت ها هستم و با آشنا ها تماس می گیرم که کار مناسبی پیدا کنم.
عزیزم کلی دلبری می کنی جلوی مهدکودک یک ساختمان در حال ساخت هست یک روز که با هم رفتیم جرثقیل در حال کار بود با دیدن جرثقیل شروع کردی به گفتن جقثقیل (جرثقیل) امده بازوشو باز کرده همون موقع ساقی جون در را باز کرد و تو هم ادامه دادی صحبت در مورد جرثقیل و .... بعدازظهر که آمدم دنبالت میس هدیه شروع کرد به تعریف که از صبح کورش در مورد جرثقیل صحبت کرده و همه کلی حال کرده بودند. قربون زبون خوشگلت بشم.
شبها کم می خوابی و توی مهد تا زمانی در حال بازی هستی خوبی ولی سر کارهای تمرکزی که می رسه خوابت می بره قرار شبها زودتر بخوابی که این اتفاق نیفته.