کورش عزيزمکورش عزيزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

کورش عزیز مامان و بابا

همه خاطرات یک ماه گذشته

1393/6/26 15:40
نویسنده : مرضیه سحرخیز
415 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرممحبت

عزیزم من دوباره مدتی است که برات ننوشتم و همه اون چیزهایی که این مدت اتفاق افتاده را با نوتهای کوچیکی که در دفترم نوشتم را سعی کردم فراموش نکنم و در فرصت مناسبی در وبلاگت وارد کنم. 

اولین غیبت شما از مهد روز چهارشنبه 29 مرداد بود که به دلیل سرماخوردگی نتونستی به مهد بری.غمگین که البته شنبه 1 شهریور هم نتونستی بری چون کامل خوب نشده بودی. 

روز دوشنبه 3 شهریور میس هدیه در تماس تلفنی به من گفت که با مالک ساختمان مشکل پیدا کرده و باید مهد جابجا بشه و گفت که در داخل مهد دیگری یک طبقه به آنها اختصاص داده می شه و بچه ها و مربی ها از روز چهار شنبه 5 شهریور به مهد جدید می روند.غمگین

روز چهارشنبه خودم باهات به مهد اومدم و کل مهد را دیدم که البته بزرگتر از جای قبلی و حیاط بزرگتری داره و یک اتاق بازی سر پوشیده(play room ) هم داردآرام. اما بعد از چند روز مربی های شما یکی یکی رفتند. غمگیندیروزجلسه معارفه با مدیر مهد ومیس هدیه (مدیر مهد خودتون) برگزار شد که کارها و برنامه کلی سال تحصیلی جدید مشخص شد و مربی ها معرفی شدند که مربی شما مریم جون هست که سال آخر ارشد معماری و به زبان انگلیسی هم مسلط هست. خوشبختانه سیستم آموزشی این مهد شبیه به مهد خودتونه و مربی ها 60 تا 70 درصد انگلیسی صحبت می کنند که خیلی مهم هست. البته میس هدیه هم قول داده که تا آخر سال را خودشون همراه شما باشند و ظاهرا دنبال اسپانسر جدید هست که دوباره بتونن مستقل کار کنند.آرام

خوشبختانه از محیط اینجا هم خوشحال هستی و با علاقه به مهد میری. آرام

روز 11 شهریور از طرف مهد به تئاتر کودک در فرهنگسرا ابن سینا رفتی که خیلی بهت خوش گذشته بود. 

روز 19 و20 شهریور مسموم شده بودی که فکر کنم برای اینکه دست به هرچی می زنی و دست به دهانت می زنی و در بعضی مواقع اصلا همکاری نمی کنی و با لجبازی از ما می خوای که دستت را نشوییم. نه عزیزم دو شب من و تو بابا بی خوابی کشیدیم تب 40 درجه کردی و کلی بالا آوردی من نذر کردم که بیمارستان بستری نشی. نیمه شب به علی اصغر بردیمت و آمپول ضد تهوع بهت تزریق کردند و .... تا بالاخره کم کم خوب شدی اما کم اشتها بودی و متاسفانه دوباره از صبح دوشنبه 24 شهریور سرفه می کنی و کمی آبریزش بینی داری. امروز هم به دلیل سرماخوردگی به مهد نرفتی. صبح که از خواب بیدار شده بودی گفتی می خوای به مهد بری که این نشانه آرامش و امنیت در مهد هست.

در این شبهایی که مریض یک شب بیدار شدی و می گفتی May i go to the bathroom بابا تو اتاقت بوده و فکر کرده تو خواب حرف می زنی و جواب نمی ده دوباره تکرار می کنی و وقتی جواب نمی دیم یک دفعه داد می زنی جیش دارم. تازه ما فهمیدیم تو خواب نبوده و واقعا دستشویی داری.

حالا از شیرین زبونیات تعریف کنم. یک روز اومدی خونه و دیدی عینک بابا رو میز هست گفتی بابا عینک طبی را نبرده. برام جالب بود که کلمه طبی را به کار بردی. قربون زبونت بشم. 

یک روز هم به من می گی مامان punisher بخر که من کار بد می کنم منو روش بذاری. آخه چی بگم به تو وروجک اگه تو میدونی کاری بده چرا انجام میدی برای من هم راهکار تعیین می کنی. قربون مغز کوچیکت بشم.بوس 

یک روز می گی book می شه درخت بعد ما می گیم کتاب می شه دوباره می گی ما تو مهد می گیم درخت بعد بابا گفت ما میایم از میس هدیه می پرسیم. بعد می گی اگه گفت کتاب؟خندونک                       حالا ما رو سرکار می زاری می گی book می شه درخت و tree می شه کتاب.چشمک

لغات و جملات جدید به انگلیسی که یاد گرفتی:

May I go to the bathroom? May I come in?

 door,breakfast, Sorry, umbrella

شعر های انگلیسی را از روی سی دی Super Songs یاد می گیرین. این دو تا شعر جدید که یاد گرفتی.بوس 

Point to the cieling......

a little cottage in the wood ....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)