کورش عزيزمکورش عزيزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کورش عزیز مامان و بابا

همه خاطرات یک ماه گذشته

سلام پسرم عزیزم من دوباره مدتی است که برات ننوشتم و همه اون چیزهایی که این مدت اتفاق افتاده را با نوتهای کوچیکی که در دفترم نوشتم را سعی کردم فراموش نکنم و در فرصت مناسبی در وبلاگت وارد کنم.  اولین غیبت شما از مهد روز چهارشنبه 29 مرداد بود که به دلیل سرماخوردگی نتونستی به مهد بری.  که البته شنبه 1 شهریور هم نتونستی بری چون کامل خوب نشده بودی.  روز دوشنبه 3 شهریور میس هدیه در تماس تلفنی به من گفت که با مالک ساختمان مشکل پیدا کرده و باید مهد جابجا بشه و گفت که در داخل مهد دیگری یک طبقه به آنها اختصاص داده می شه و بچه ها و مربی ها از روز چهار شنبه 5 شهریور به مهد جدید می روند. روز چهارشنبه خودم با...
26 شهريور 1393

کورش و مهد در 1 ماه گذشته

سلام عزیزم مربی مهدت ساقی جون بخاطر مهاجرت به کانادا از مهد رفت ودر حال حاضر جاش ثمین جون امده که کمک شیلا جون کنه و در واقع 2 تا 4 ساله ها زیر نظر شیلا جون هستند. من خیلی ناراحت شدم ساقی جون رفت جون از صورتش معلوم بود که کارش را با عشق انجام می ده. خوشبختانه مربی های مهدت همه اینطور هستند. چند روز از رفتن ساقی جون گذشته بود که به من گفتی کاش ساقی جون نرفته بود. با مهدکودک به سرزمین عجایب هم رفتی که خیلی بهت خوش گذشته. چهارشنبه گذشته توی حیاط مهد آب بازی داشتید یک استخر بادی آب کرده بودن و گفته بودن مایو و حوله و تفنگ آب پاشی بیارید که تو حیاط آب بازی کنید که خیلی خوش گذشته بود. پیشرفت خوبی تو مهد داشتی شعر ...
21 مرداد 1393

پاندای کورش

پسر گلم برای کنترل شیطونی هات یک قرار با هم گذاشتیم که برای کارهای خوبت قلب  و برای کارهای بد گریه  رو کاغذ بکشیم. برای هر 20 قلب یک جایزه و اولین جایزه پاندا بود. که بالاخره تونستی بگیری و سه شنبه گذشته برات خریدیم.   ...
21 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

سلام عزیزم روز سه شنبه 7 مرداد عید فطر بود. شب که ماه رمضان تمام شد من بهت گفتم باید عید را تبریک بگیم شما هم خوشگل می گفتی "عید شما مبارک". بعد تو وایبر صدات را ضبط کردیم و برای خاله معصومه (آمریکا زندگی می کنه) و خاله پروانه ( رفته کانادا) فرستادیم اونها هم کلی کیف کردند . شب گفتی زنگ بزنیم لیلا خانم و عید را تبریک بگیم من گفتم دیره بیا تو وایبر بفرستیم برا اونها هم فرستادیم خیلی خوششون آمد. تنها همسایه ایی که پس از ازدواجم ارتباط داشتم و خونه شون رفتم لیلا خانم هست که خودشون و دخترهای گلشون خیلی به ما لطف داشتن و البته کورش باعث این رفت و آمد ها شد. روز چهارشنبه با زینب خانم و محمد آقا و درسا عزیز که از س...
21 مرداد 1393

دو هفته اخیر

گل باغ زندگیم سلام عزیزم خیلی شیطون شدی و کارهایی می کنی که قبلا انجام نمی دادی که یک مقدارش بخاطر رفتن به مهد هست که چاره ای نیست هر زمان که شما با اجتماع آشنا شی این مشکلات وجود خواهد داشت که با صحبت کردن و نصیحت و ... ان شا اله حل می شود. پسرکم تو مهد نظم بیشتری گرفتی و داری قانونمند می شی.  حالا از نکات مثبت اینکه زبان انگلیسی یاد گرفتی . Hello, grandfather, see u tomorrow,  see u on Saturday, red , green, yellow, well done. و جملات و لغات دیگری که من الان حضور ذهن ندارم برخی را درست استفاده می کنی ولی بعضی را هنوز نه. دعای قبل از ناهار را اینقدرش را یادگرفتی : God is great, let us thank u for o...
15 تير 1393

کل کل کردن در مهد کودک

عزیزکم  پسرم در هفته ای که گذشت شما تو مهدکودک کل کل هایی داشتی. ما شما رو برای 3 ماهه تابستان ثبت نام کردیم و مهدکودک هم لیستی از لوازم التحریر به ما داد که فکر کنم در کل دوره مدرسه ما این همه لوازم التحریر نخریده بودیم .   پس از تهیه این لوازم به مهدکودک تحویل داد یم. فردای روزی که تحویل دادیم وقتی بعدازظهر به مهد آمدم برگردونمت دویدی به سمتم و شروع کردی به تعریف کردن و از طرفی هم ساقی جون تعر یف می کرد در نهایت من متوجه شدم که اون روز شما در حال خمیر بازی بودین و ساقی جون مشغول جابجا کردن وسایل شما بوده که آبرنگ را می بینی و می گی من می خوام با آبرنگ بازی کنم و ساقی جون که مخالفت کرده گفتی بابا گفته تو مهدکودک با آبرنگ ب...
6 تير 1393

آخرین روزهای بهار 93

سلام  گل پسرم عزیزم هر روز صبح با بابا میری به مهدکودک و من بعدازظهر ساعت 2 تا 2:30 می آرمت. بعضی روزها خسته ای می خوابی ولی بعضی روزها هم بازی می کنی. من که شدید به دنبال کارم صبح ها مشغول فرستادن رزومه به شرکت ها هستم و با آشنا ها تماس می گیرم که کار مناسبی پیدا کنم. عزیزم کلی دلبری می کنی جلوی مهدکودک یک ساختمان در حال ساخت هست یک روز که با هم رفتیم جرثقیل در حال کار بود با دیدن جرثقیل شروع کردی به گفتن جقثقیل (جرثقیل) امده بازوشو باز کرده همون موقع ساقی جون در را باز کرد و تو هم ادامه دادی صحبت در مورد جرثقیل و .... بعدازظهر که آمدم دنبالت میس هدیه شروع کرد به تعریف که از صبح کورش در مورد جرثقیل صحبت کرده و همه کلی حال ...
1 تير 1393

عمو موسیقی مهدکودک

سلام گلم امروز صبح گفتی نمی خواهی به مهد بری و بالاخره رفتیم و همین وارد شدیم فهمیدیم تولد آراد جون هست و امروز عمو موسیقی ( عمو بهراد) می آد و جشن تولد برگزار می شه. من آمدم خونه و 12:15 با مهد تماس گرفتم هدیه جون گفتند شما کلی رقصیدی و آهنگ که تموم می شده می گفتی عمو بهراد آهنگ بزن می خوام برقصم کلی همه خوششون امده بود و کل موهات خیس بوده از بس رقصیدی مامان قربونت بره.  امیدوارم تا هفته دیگه این بهونه های مامان می خوامت توی مهد تمام بشه و لذت بیشتری ببری. ...
12 خرداد 1393

آغاز هفته دوم مهد کودک

سلام پسرم هفته پیش روز آخری که به مهد رفتیم یکی از بچه ها بخاطر رفتن مامانش گریه می کرد و تو این صحنه را دیدی یک کم ناراحت شدی و وقتی من رفتم کمی بهانه جویی کردی و ناهار هم نخوردی توی راه برگشت از مهد به من گفتی چرا رفته بودی منو گذاشته بودی بعد من توضیح دادم که شما باید اینجا تو مهد بمونی و من و بابا باید سرکار باشیم و .... امروز صبح گفتی نمی خواهی بری ولی بالاخره با کلی صحبت رفتیم. تو مهد که رسیدم به من چسبیدی دستت را گذاشته بودی رو صورتم و من را ناز می کردی مربی های مهد کلی کیف کرده بودن و هر کدومشون سعی می کردن تو را جذب مهد کنن که بالاخره وقتی پیشنهاد ماشین توی حیاط را دادند پاشدی و سریع رفتی به سمت حیاط به من گفتن برو خیالت...
10 خرداد 1393