کورش عزيزمکورش عزيزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

کورش عزیز مامان و بابا

مامانی ناراحته

کوچولوی خوشگل چرا بعضی وقتا مامانی رو ذله می کنی. آخه مگه می شه بدونه پوشک و لباس باشی. وقتی می خوام عوضت کنم یا لباست را عوض کنم انقدر مقاومت می کنی جیغ می زنی می چرخی که خدا می دونه و من تمای کلک های روانشناسی و غیره را پیاده می کنم تا لباساتو عوض کنم. ...
23 آذر 1391

راه افتادن کورش

امروز یهو بدون مشوقی شروع به راه رفتن کردی. قبل از این چند قدم بر می داشتی ولی همیشه با کلی تشویق و معمولا بین دو نفر تمرین می کردی و آخرین قدم ها هم خودتو می انداختی ولی امروز خودت دنبال من امدی تو اتاق کلی ذوق کردم. ...
20 آذر 1391

مفهوم دست زدن

عزیزم امروز بهت می گم به کنترل دست می زنی تلویزیون ثصویرش خراب می شه (منظورم برفکیه) بعد تو شروع می کنی به دست زدن. الهی قربون عقل کوچیکت برم. آخه این دست زدن با اون دست زدن فرق داره. ...
20 آذر 1391

رفتن به آرایشگاه مردانه برای اولین بار

سلام آقا خوشگل جمعه 17 آذر کورش خان با بابایی به آرایشگاه مردانه رفتند و موهای خوشگل پسری را کوتاه کردند. مبارکت باشه پسر عزیزم. بابایی گفت خیلی گریه کردی و از مو کوتاه کردن خوشت نیومده ویکی از شانه های آقای آرایشگر را توی دستت گرفتی و حاضر نبودی شانه را بدی و بیایی خونه. قربونت برم بعضی اوقات از یک چیزی خوشت بیاد و تو دستت بگیری مدت طولانی نگه می داری و دوست نداری رهاش کنی. ...
18 آذر 1391

اولین گامهای استوار کورش

سلام گل باغ زندگیم از روز یکشنبه دو سه قدم به تنهایی برداشتی و روز دوشنبه با تمرین هایی که توی خونه عمو رضا کردی به 7 قدم رسیدی. زمانهایی که سر حال هستی با بابا یا من تمرین می کنی خیلی خوشگل می ری. امروز تا 10 قدم هم رفتی. قربون قدم های کوچیکت. عمو آبتین هم ایران امده و کادو تولد از طرف خاله معصومه و خودش را آورده. دستشون درد نکنه. ...
16 آذر 1391

دو تا شیطونی خطرناک و یک کار بامزه

سلام عزیزم امروز دو تا کار خطرناک کردی که یکیش با همکاری بابایی شیطون بود. اولین شیطونیت این بود که دو شاخه چرخ خیاطی مامان بزرگ را بر داشتی و داشتی توی پریز می کردی که چون ما نزدیک بودیم به خیر گذشت. دومی که با همکاری بابا جونت بود بابایی دو بار برات شمع روشن کرده و کبریت زدن را دیده بودی. امشب کبریت را بهت داده که بازی کنی و خودش هم کنارت بود ولی پس از چند دقیقه صدای روشن شدن کبریت را شنیدم و من در حالی که از ترس فریاد می زدم به سمتتون امدم بابایی کبریت را فوت کرده بود و تو شروع به گریه کردی نمی دونم از صدای من بود یا از روشن شدن کبریت. هر چند احتمال زیاد از صدای من بود و جالبتر که بابای آتیش پارت هم خوشحال از کبریت زدن پسرش....
11 آذر 1391

سرماخوردگی

سلام عزیزکم روز یکشنبه دو بار با بابایی بیرون رفتی و بابا می گفت خیلی بهت خوش گذشته ولی متاسفانه دیروز تب کردی. فکر می کنم یک سرماخوردگی خفیف باشه چون امروز تب نداری. عکسهای امروز صبح تازه بیدار شدی و کمی ژولی پولی : ...
7 آذر 1391

نهمین دندان

پسر خوشگلم الان بهت شیر دادم و مشغول خوابوندنت بودم که دیدم آب دهانت از همیشه خیلی بیشتر و در دهانت جستجو کردم و نهمین دندانت را حس کردم سمت چپ بالا نیش زده. قربونت برم که پسر صبوری هستی یکمی امشب زیاد به من می چسبیدی و حس کردم یک کم ناراحتی. هنوزم خوابت نبرده و حالا بابا مشغول شعر خواندن و خواباندن توست. مامان عاشقت.   ...
4 آذر 1391

حرفهای کورش

سلام گل زندگیم چند وقتی هست که چیزهایی می گی وبه خیال خودت صحبت می کنی ولی ما که چیزی از زبان تو سر در نمی آریم ولی خیلی با مزه ست. ولی آواهایی که معنی دار هستند و به موقع استفاده می کنی اینها هستند: دا: دالی دد(با فتحه): بیرون رفتن از خانه (ددر) جیش: در زمان تعویض پوشک داغ چیه: با انگشت اشاره به سمت هر چیزی اشاره می کنی و میگی چیه قربون زبونت برم. ...
4 آذر 1391