کورش عزيزمکورش عزيزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کورش عزیز مامان و بابا

آموزش رفتن به دستشویی2

گل پسرم سلام در ادامه پروسه گرفتن از پوشک روز دوم خیلی خوب بودی 2 تا پوشک شورتی  بخاطر شماره 2 دور انداختیم ولی روز سوم(دیروز) از صبح اخلاقت خوب نبود و کم خوابی داشتی 5 تا پوشک شورتی دور انداختیم و 2 تا پد قابل شستشو شورت تمرینی و شورت عینکی همه روانه شستن شد تازه انقدر هم دستشویی رفته بودیم که شب من هلاک شده بودم خودت هم گفتی شورت تمرینی ( منطورت پوشک شورتیه) پام کن توش جیش کنم. امروز روز چهارم هنوز بیدار نشدی امیدوار موفقیت امیز باشه. ...
2 ارديبهشت 1393

آموزش رفتن به دستشویی

عزیزم سلام امروز 30 فروردین بصورت جدی از صبح گرفتن از پوشک را شروع کردیم اما با پوشک شورتی چون جرات ندارم پوشکتو در بیارم و همه جا را برام آبیاری کنی. 3 تا شورت (پوشک شورتی) از صبح دور انداختیم اما بازم خوبه چون حداقل به مرحله ای رسیدیم که حاضری این به اصطلاح شورت را پات کنی چون صبح می گفتی پوشک . بعدازظهر هم بعد از خواب ناراحتی می کردی که جیش نکنی اولش کلی نازتو کشیدم بعدش با عصبانیت( متاسفم اما به نظرم دیگه خیلی هم میدون دادن خوب نیست ) بهت گفتم بیا پوشک ببندم برو تو اتاق جیش کن پوشکو پات کردم شروع به گریه کردی گفتی در بیار و خودت همکاری کردی و بالاخره جیش کردی. امیدوارم یاد بگیری تا 3 روز آینده اطلاع بدی که جیش دار...
31 فروردين 1393

فروردین 93

سلام عزیزم سال جدید آغاز شده و امروز 26 فروردین من فرصت کردم که به وبلاگت سر بزنم. امیدوارم امسال سالی پر برکت همراه با سلامتی برای همه و خانواده کوچک ما باشد. پسرم در این مدت شیرین تر و شیطون تر شدی. امروز آمدی به من می گی برو تو اتاق در را ببند من اینجا فضولی کنم. عید امسال معنای عید و عید دیدنی و عیدی را متوجه شدی. کلی هم عیدی گرفتی. سال تحویل تا سوم گلپایگان بودیم و بعد امدیم تهران و 13 بدر شهمیرزاد رفتیم و 14هم برگشتیم. به شما خیلی خوش گذشت چون کلی توی باغچه بیل زدی و خاک بازی کردی. 21 و 22 فروردین برای سال بابابزرگ به گلپایگان رفتیم که باز شما توی باغچه کلی بیل زدی و آب بازی کردی. این پست ادامه دار...
26 فروردين 1393

کورش در 1 ماه و نیم گذشته

سلام پسر شیرین زبونم اول از همه متاسفم که بخاطر مشغله های روزانه از نوشتن وبلاگت غافل شدم این لحظات زندگی برگشت ناپذیره و با ثبت لحظات شیرین در آینده لذت ببریم. پسرم امسال یک تولد کوچک برگزار کردیم که عکسهاشو برات می ذارم کلی از قبل و بعدش ذوق تولدت را داشتی و کاملا معنای تولد و مهمونی را درک کردی. همه زحمت کشیدن هدیه دادند. عمه اشرف و مامان بزرگ گلپایگانی و عمه پروانه و سیما جون و ثمینه جون (دختر عمه ها) و عمو رضا و مهناز خانم با این حال که امسال به خاطر مشغله ها نتونستم برای تولد دعوت کنم زحمت کشیدن و هدیه دادند. دست همگی درد نکنه. عاشق جعبه ابزار هستی و برای تولدت دایی یک جعبه ابزار خریده البته چون سرش شلوغ بود پولشو دا...
16 بهمن 1392