کورش عزيزمکورش عزيزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

کورش عزیز مامان و بابا

تولد 3 سالگي

سلام فرشته آسموني تولد تولد تولدت مبارك. مامان قربونت بره. تولدت را پنج شنبه 27 آذر برگزار كرديم چون 25 وسط هفته بود. مهمون هامون مامان بزرگ و خاله پروانه و حسين آقا و دايي حسين و سيما و ثمينه جون و همسرانشون و صباي عزيز و گل آرا جون بودند و فرزاد و فرزين عزيز هم آمدند و زود رفتند چون جاي ديگري دعوت بودند. همه خيلي زحمت كشيدند و هديه هاي زيبايي آوردند. هديه من و بابا اسكيت ويك ربع سكه بود. خيلي خوب بود كلي سر شمع فوت كردن خنديديم چون كلي آب دهانت ريخت ولي من خامه ها را از روي كيك برداشتم بعد سرو كردم. ماشين آتش نشاني را توي شهروند ديده بودي و خيلي دلت مي خواست خاله پروانه اونو برات هديه...
29 آذر 1393

درمورد مهدكودك

سلام عزيزكم هر روز صبح همراه بابا به مهدكودك مي ري و من بعدازظهر ساعت 3 از مهد ميارمت. مهد را دوست داري و با علاقه مي ري اما من وبابايي خيلي از مهدت راضي نيستيم چون ظاهرا ميس هديه ديگه اونجا نمي اد يا خيلي كم مي اد و اين مهد انتخاب ما نيست از سر ناچاري روزي كه مهد قبلي مجبور به جابجايي شد به داخل اين مهد اومد. به فكر هستيم كه در فرصت مناسب و پيدا كردن مهد بهتر از اينجا بيرون بيايي. البته هر مهدي مسايل خاص خودش را داره و همه چيز بر وفق مراد نيست. مهد فعلي هم تا حالا مورد خاصي نداشته فقط مربيت تجربه كافي را نداره..  آبان با مهدكودك به سينما كورش رفتي و فيلم مدرسه موشها رو براي دومين بار ديدي. خيلي هم خوشت اومده بود.  ...
16 آبان 1393

سفر سمنان

سلام پسرم روز 23 و 24 و 25 مهر به سمنان و شهميرزاد رفتيم. خيلي خوب بود و خوش گذشت. به طور اتفاقي رفتن ما به سمنان همزمان شد با عقد پسرخاله من كه ما هم در مراسم شركت كرديم. تو و درساي عزيز هم يك كم بازي مي كردين و يك كم هم درگيري داشتين. روز آخر تو شهميرزاد بهتر بودين كه ديگه وقت برگشت بود. مامان درسا "زينب خانم" چند تا عكس از شما گرفته ولي از اونجاييكه شما زياد همكاري نكرديد من اين دوتا به نظرم بهتر اومد. ...
16 آبان 1393

گردش های دو هفته گذشته

پسر عزیزم سلام خاله پروانه از کانادا و خاله معصومه از آمریکا برگشتند و این دو هفته با هم زیاد بیرون رفتیم. عکسها را با توضیح می گذارم. سعی می کنم زود به زود بیام ولی با توجه به پروژه جدید و اولین ترم کارشناسی ارشد شاید نتونم. بام تهران با خاله پروانه و دایی حسین روز پنج شنبه 10 مهر ماه: جمعه 11 مهرماه برای اولین بار با بابا و مامان و خاله پروانه و همسرش به سینما رفتی و فیلم شهر موشها را دیدی. با خاله معصومه و آناهیتا و خاله پروانه پنج شنبه 17 مهر به شهربازی پردیس کورش رفتیم. در حال رفتن به مهد کودک با بلوزی که زن دایی ندا برات از ترکیه آورده بود. توضیح بدم که آقا پسر ب...
20 مهر 1393

حرف های با مزه

سلام عزیزم کارها و حرف های با مزه ای می زنی که من سعی می کنم یک جا یادداشت کنم که بیارم تو وبت بنویسم. چند روز پیش نماز می خوندم بهت می گم چرا نماز نخوندی می گی " آخه وضو نگرفتم" فایل آهنگ in a cottage in a wood را از اینترنت دانلود کردم برات پخش کردم بهم می گی:"برام موبایل بخر این آهنگ رو توش save کن." یکبار هم گفتی" بفرست برای موبایل بابا". واقعا باورم نمی شد اینو گفتی آخه تو چجوری این همه از تکنولوژی داری. یک روز یقه لباست را می دادی پایین تر از شونه هات و می گی :"عروس ها اینجوری اند."  یک روز شلوار لی پات کردم می گی "شلوارکم را روش بپوشم خوش تیپ ...
13 مهر 1393

اولین کاردستی کورش

  سوم شهریور 93 اولین کاردستیت را در مهد درست کردی که یک چراغ راهنمایی هست.    16 شهریور هم سفال داشتین و این کاردستی را آوردی که خودت گفتی مربی درست کرده و خودم هم همین فکر را می کنم چون هنوز درست کردن چیزی از گل برای شما زود است. امیدوارم هر روز شاهد پیشرفتت در همه زمینه ها باشم. فربونت برم.   ...
26 شهريور 1393

همه خاطرات یک ماه گذشته

سلام پسرم عزیزم من دوباره مدتی است که برات ننوشتم و همه اون چیزهایی که این مدت اتفاق افتاده را با نوتهای کوچیکی که در دفترم نوشتم را سعی کردم فراموش نکنم و در فرصت مناسبی در وبلاگت وارد کنم.  اولین غیبت شما از مهد روز چهارشنبه 29 مرداد بود که به دلیل سرماخوردگی نتونستی به مهد بری.  که البته شنبه 1 شهریور هم نتونستی بری چون کامل خوب نشده بودی.  روز دوشنبه 3 شهریور میس هدیه در تماس تلفنی به من گفت که با مالک ساختمان مشکل پیدا کرده و باید مهد جابجا بشه و گفت که در داخل مهد دیگری یک طبقه به آنها اختصاص داده می شه و بچه ها و مربی ها از روز چهار شنبه 5 شهریور به مهد جدید می روند. روز چهارشنبه خودم با...
26 شهريور 1393

کورش و مهد در 1 ماه گذشته

سلام عزیزم مربی مهدت ساقی جون بخاطر مهاجرت به کانادا از مهد رفت ودر حال حاضر جاش ثمین جون امده که کمک شیلا جون کنه و در واقع 2 تا 4 ساله ها زیر نظر شیلا جون هستند. من خیلی ناراحت شدم ساقی جون رفت جون از صورتش معلوم بود که کارش را با عشق انجام می ده. خوشبختانه مربی های مهدت همه اینطور هستند. چند روز از رفتن ساقی جون گذشته بود که به من گفتی کاش ساقی جون نرفته بود. با مهدکودک به سرزمین عجایب هم رفتی که خیلی بهت خوش گذشته. چهارشنبه گذشته توی حیاط مهد آب بازی داشتید یک استخر بادی آب کرده بودن و گفته بودن مایو و حوله و تفنگ آب پاشی بیارید که تو حیاط آب بازی کنید که خیلی خوش گذشته بود. پیشرفت خوبی تو مهد داشتی شعر ...
21 مرداد 1393