کورش عزيزمکورش عزيزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
پيوند مامان و باباپيوند مامان و بابا، تا این لحظه: 23 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

کورش عزیز مامان و بابا

درک مفاهیم

عزیزم دیروز یک لنگه جورابت روی تخت ما بود و توی پذیرایی در حال بازی بودی. بهت گفتم"کورش جورابت کو؟ برو بیار". لنگه دیگرش پات بود. رفتی از روی تخت آوردی. وقتی جورابو تو دستت دیدم فکر کردم همون لنگه ایی که پات بوده را در آوردی بعد که دیدم اون یکیه انقدر ذوق کردم چون فکر کردم نمی تونی پیداش کنی. قربونت برم فهمیدم که دیگه تقریبا همه حرفها رو متوجه می شی. در ضمن عکسهاتم که به دیوار زدم می گم عکس کورش کجاست بهشون اشاره می کنی. عزیز دلم.   ...
14 دی 1391

کارهای بامزه

عزیزم چند تا کار بامزه در این دو هفته انجام دادی و من دوست داشتم با عکس بذارم اما چون شما خیلی بلایی نمی ذاری مامان عکس خوبی ازت بگیره. دیروز خیلی بامزه دو زانو نشسته بودی همین دوربین را آوردم حمله به دوربین... تلفن یا موبایل را می گیری و می ذاری کنار گوش خودت و شروع به صحبت کردن می کنی (البته به زبان خودت ) .اگر در حالت ایستاده باشی راه می ری و صحبت می کنی .از همه جالبتر هر چیزی که به نظرت شبیه تلفن باشه همین کار را می کنی. قربونه عقل کوچیکت. شانه یا برس را برمی داری و موی مامان یا مامان بزرگ را شونه می کنی. صدای عطسه کردن در می آری "هاچی" گاهی اوقات در عالم خودت می ری و راه می ری از این طرف به او...
11 دی 1391

حرف های کورش

دیروز بهت می گم بگو دایی . تکرار می کنی و  به سمت در می ری. خیلی داییتو دوست داری وقتی می بینیش کلی ذوق می کنی. قربونت برم. حرف زدنتم که انقدر با مزست که خدا می دونه. اینم دیکشنری کورش:   دای: دایی عم: عمو بابابا: بابا دد: بیرون رفتن دا:دالی جیش داغ چی یه: چیه کی یه: کیه البته با جیغ هم هر چی را نتونی بگی را به ما می فهمونی.   ...
11 دی 1391

دهمین دندان کورش

عزیزم توی این هفته دهمین مرواریدت نمایان شد . روز چهارشنبه وقتی با هم بازی می کردیم متوجه شدم که دندونت نیش زده. (دندون آسیاب سمت چپ پایین)  اخیرا گاهی در حال شیر خوردن هی سرت را می کشی عقب و خنده های خوشگلی می کنی ولی آخراش با گاز همراهه البته نه خیلی محکم اونم جزئی از بازیته که من دیگه شیر دادنو بعد از گاز قطع می کنم که متوجه شی کار خوبی نیست ولی اینقدر ناز می خندی که منم خندم می گیره. عزیزم قربون اون خنده های نازت بشم. ...
9 دی 1391

پسرک کنجکاو

گل پسر مامان دیشب خونه مامان بزرگ بودیم البته از اونجاییکه ما خونه هامون توی یک طبقه هست در روز چند بار رفت وآمد می کنیم. چون شما با انگشتهای کوچیکتون نوارهای مبل مامان بزرگ را می کنید ایشون رومبلی های چندین سال پیش را آورده و روی مبل ها کشیده. حالا شما زیر این پیراهن مبل ها به جستجو می پردازید و هر چی باشه می آری بیرون مثلا بیس تلفن را اون زیر قایم کردن که بازی باهاش نکنی و شما پیدا کردید. و این داستان ادامه دارد... تصاویری در حال کنجکاوی در ادامه مطلب. گل پسر مامان دیشب خونه مامان بزرگ بودیم. چون شما با انگشتهای کوچیکتون نوارهای مبل مامان بزرگ را می کنید ایشون رومبلی های چندین سال پیش را آورده و روی مبل ها کشیده. حالا شما ز...
8 دی 1391

قلاب بافی برای آناهیتا

من شال و کلاه و تل برای آناهیتا بافتم و بابای آنا براش میبره. فکر کنم تا چند روز دیگه بدستش برسه. امیدوارم آنا جونم دوست داشته باشه. اما چگونه بافته شدند هم خیلی مهمه که به صورت تصویری در ادامه مطلب مشاهده کنید. ...
4 دی 1391

شب یلدا

سلام گل عزیزم دیشب شب یلدا بود و ما هم می خواستیم خونه مامان بزرگ بریم و هم خونه عمه اشرف که برای بعد از شام دعوتمون کرده بود. بنابراین برنامه ریزی کردیم که قبل از شام وشام خونه مامان بزرگ و بعد از شام هم خونه عمه اشرف بریم.من کیک شکلاتی درست کرده بودم و برای شام یوفگا و هات چیپس و  مامان بزرگ دلمه برگ درست کرده بود. خیلی خوش گذشت. تو هم کلی نانای کردی. جای خاله معصومه برای گرفتن فال حافظ خالی بود. کلی یادش کردیم. بعد خونه عمه اشرف رفتیم که فهمیدیم تولد آقای موسوی مصادف با شب یلدا و براش تولد گرفتن. اونجا هم خیلی خوش گذشت. شب ساعت 2 به خونه رسیدیم و من نتونستم برات بنویسم. پسرم یلدات مبارک.   ...
1 دی 1391